سلام
گمان میکردم که می توانم همه چیز را در دایره بریزم....واقعا گمانم این بود. میخواستم دور از هیاهو، روو باشم و در عین حال خصوصی!
اما نمی توان از ابزاری که خاصیتش برملا کردن و هیاهو ست این انتظار را داشت!
با سعید مطرح کردم و با هم به این نتیجه رسیدیم که فضای سایبر،محلی برای «مال خود» داشتن چیزی نیست!
و نتیجه اش این شد که می بینید
چند نکته برایم در این فرایند رشد عقلی حاصل شد:
1. آدم باید فکر کند و بی تعصب خودش-تاکید می کنم بر خودش- به نتیجه برسد تا ثابت قدم باشد بر آنچه به آن ایمان آورده.
2. همسر عاقل نعمت خوبی است.همسری که بتوان بی دغدغه ی عصبیت های بی جا، تو را با طمانینه به درستی هدایت کند، بی زور، که هدایت زور بردار نیست! حُبّ بردار است. الحمدللله...شکر
3.من خودم خیلی آدم خوب و منعطفی هستم و با دیدن برخورد با آرامش و بی زور، بیشتر هدایت می شوم.
4. حُکم و نظر ولیّ لازم الاطاعه و واجب الاِطاعه است، همسرم ولیّ من است، و من با اطاعت از او تمرین «ولایت پذیری» می کنم.
5. از «محرمانه» نیز تشکر می کنم، این هم می شد خاصیت و لزوم وجود جامعه دینی، که اهالی آن، امر به معروف می کنند و همین امر باعث می شود تا افراد به آن معروف و راه های دستیابی به آن اندیشه کنند.
6.با این حال دوست داشتم که جایی پیدا می کردم که بی هیاهو، بی تشویش و بی ... به کارم برسم، از سانسور چینی متنفرم!
یا علی
دیروز توو اون برف و بارون پا شدیم بعد از نماز صبح رفتیم جمشیدیه به صرف صبحانه.
الحق که خوب بود و نفس گیر.
.
امروزم کلاس دومم رو نموندم تا بیام کمک مادر سعید، کارتون بندی کنیم اسباباشون رو (بماند که اومدم و ایشون نبودن)
امروز داشتم به بچه ها می گفتم که:
اعمال دارای مقاصد طولی هستند.
هر چه مقصدی که برای انجام کار در نظر میگیری بالاتر و والاتر باشه، تو راحت تری و کارت هم پر ثمر تر.
داشتم از نیت می گفتم و از اینکه نیت میتونه یک عمل رو تا عرش بالا ببره.
اینکه آدم میتونه آب بخوره و فقط سیراب شه، یا با این آب واسه کسب نیرو برای جهاد در راه خدا به «او» برسه.
امام سجاد عزیزم میگن:
بارالها؛
کفشی که خریدم را وسیله ای دار تا برای تو گام بردارم و جز برای مجالس تو مصرفش نکنم.
به این میگن : نیّات خوب.... الاعمال بانیات ..... یعنی همین که اعمالت رو با نیت هایت به پرواز در ملکوت در آوری
.
خدایا...با این نوشتنمان ما را به خودت برسان.
چند روزه حال و حوصله ندارم!!!
خدایا ما رو از همّ و غمّ دنیا خارج کن جون هر کی دوس داری...
امروز اول اسفند بود و جلبک های منافقِ دیکتاتور مآب و دست نشانده ی استکبار جهانی میخاستند خیر سرشان بیایند 7 صانع ژاله....
کسی که قبلا ها بسیجی بوده! اما الان ها دیگر نبوده! اما به هر حال دیکتاتورهای جلبکی با بی سیاستیشون باعصث قتلش شدند..خواسته یا ناخواسته.
.
ساعت 2ونیم باید میرسیدم به کلاس بسکتبال.
3تا 5 هم همایش سوره ضحی-انشراح داشتیم دانشکده علوم. حساب کرده بودم که میرم و واسه آخرای همایش میرسم....
که البته به یمن شجاعت یا هرچی میخای اسمش را بذاری رییس دانشگاه، کلا ساعت 1و نیم قسمت اداری دانشکده تعطیل شد و ... همایش هم کنسل شد!!!
بر باعث و بانیش لعنت...........بشمااااااااااااااااااااااااااااار
بماند....
سوار اتوبوس شدم
ماشین هایی پر از لباس پلنگی پوش بودن که به سمت انقلاب میرفتن....خداییش خبری نبودااااا....اما پلیس اومده بود واسه اتمام حجت/
توی اتوبوسم که دیدم مردم -خدا حفظشون کنه بعضی وقتا روو اعصاب راه میرن- همینجوری دارن میبافن و میگن و نُچ نُچ می کنن!!!
منم یک منبر رفتم و یک سخنرانیِ خونین ایراد فرمودیدم!
خلاصش اینکه:
* به جای اینکه امثال ما قیام کنن و بریزدن توو خیابون که بیان و این دیکتاتورایی که دستشون با امریکا و دیکتاتورهای جهانی توو یه کاسست رو بکشید و سربه نیستشون کنید ..اونا میان و زر زر می کنن!!!!!!
* دو قرت و نیمشون هم باقیه!
* سال پیش باید این موسویِ بی سیاستِ نابلدِ مردم کُش رو اعدام میکردن!
خلاصه یه جوری رفتم بالا منبر که هیشکی حرفی هم نداشت نثارم کنه جه برسه ...
والّاااا
دیگه حدی داره!
به کلاس هم که رسیدم،-بگم که کلاسم پایین شهره دیگه، نزدیکه خونمه، خدایییش عاشقشونم؛ عید تبریک میگن، ولایت عهدی امام زمان رو یادشونه، مرام دارن، مذهب دارن...قرتی ترینشون هم اینا سرشون میشه.....با صلوات کار می کنن! فکر ش رو بکن!!
خلاصه آخرش که لباس عوض می کردیم و میومدیم بیرون یکی از بچه ها که دوم دبیرستانه اومد و گفت اینجوری که نمیشه انقلاب کرد!!!باید بی وقفه کار کنن تا بشه!!!!!!!!!!!
خندیدم و بهش گفتم:
قربونت! چیکار میخوای بکنی که نمی تونی؟
مِن و مِن کرد و گفت:
یه دوست پسر نمی تونم داشته باشم!
بهش گفتم:
خاک توو سرت..بیا خودم باهات دوست میشم.
از یه طرف قاطی کردم اما از طرفی هم خوش حال شدم
همینی که آدم واسه دردش دوا پیدا کنه، شنگولی داره واسه خودش.
به این نتیجه رسیدم که :
براش یه نامه بنویسم
از تکلیفی که به دوش آدم هاست
+
از کارهایی که میتونه توی زندگیش انجام بده
+
در آخر هم بهش بگم که بعضی کارها و برنامه ها فقط در قالب یک نظام الهی قابل انجامه
که الحمدلله ما الان میتونیم تا حدی که خیلی هم زیاد نیست، به اونها بپردازیم
فقط امیدوارم هنگ نکنه