سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز اول اسفند بود و جلبک های منافقِ دیکتاتور مآب و دست نشانده ی استکبار جهانی میخاستند خیر سرشان بیایند 7 صانع ژاله....

کسی که قبلا ها بسیجی بوده! اما الان ها دیگر نبوده! اما به هر حال دیکتاتورهای جلبکی با بی سیاستیشون باعصث قتلش شدند..خواسته یا ناخواسته.

.

ساعت 2ونیم باید میرسیدم به کلاس بسکتبال.

3تا 5 هم همایش سوره ضحی-انشراح داشتیم دانشکده علوم. حساب کرده بودم که میرم و واسه آخرای همایش میرسم....

که البته به یمن شجاعت یا هرچی میخای اسمش را بذاری رییس دانشگاه، کلا ساعت 1و نیم قسمت اداری دانشکده تعطیل شد و ... همایش هم کنسل شد!!!

                  بر باعث و بانیش لعنت...........بشمااااااااااااااااااااااااااااار          

 

 بماند....

سوار اتوبوس شدم

ماشین هایی پر از لباس پلنگی پوش بودن که به سمت انقلاب میرفتن....خداییش خبری نبودااااا....اما پلیس اومده بود واسه اتمام حجت/

توی اتوبوسم که دیدم مردم -خدا حفظشون کنه بعضی وقتا روو اعصاب راه میرن- همینجوری دارن میبافن و میگن و نُچ نُچ می کنن!!!

منم یک منبر رفتم و یک سخنرانیِ خونین ایراد فرمودیدم!

خلاصش اینکه:

* به جای اینکه امثال ما قیام کنن و بریزدن توو خیابون که بیان و این دیکتاتورایی که دستشون با امریکا و دیکتاتورهای جهانی توو یه کاسست رو بکشید و سربه نیستشون کنید ..اونا میان و زر زر می کنن!!!!!!

* دو قرت و نیمشون هم باقیه!

* سال پیش باید این موسویِ بی سیاستِ نابلدِ مردم کُش رو اعدام میکردن!

خلاصه یه جوری رفتم بالا منبر که هیشکی حرفی هم نداشت نثارم کنه جه برسه ...

والّاااا

دیگه حدی داره!

 

به کلاس هم که رسیدم،-بگم که کلاسم پایین شهره دیگه، نزدیکه خونمه، خدایییش عاشقشونم؛ عید تبریک میگن، ولایت عهدی امام زمان رو یادشونه، مرام دارن، مذهب دارن...قرتی ترینشون هم اینا سرشون میشه.....با صلوات کار می کنن! فکر ش رو بکن!!

خلاصه آخرش که لباس عوض می کردیم و میومدیم بیرون یکی از بچه ها که دوم دبیرستانه اومد و گفت اینجوری که نمیشه انقلاب کرد!!!باید بی وقفه کار کنن تا بشه!!!!!!!!!!!وااااای

خندیدم و بهش گفتم:

قربونت! چیکار میخوای بکنی  که نمی تونی؟

مِن و مِن کرد و گفت:

یه دوست پسر نمی تونم داشته باشم!

بهش گفتم:

خاک توو سرت..بیا خودم باهات دوست میشم.دعوا

 

از یه طرف قاطی کردم اما از طرفی هم خوش حال شدم

 

همینی که آدم واسه دردش دوا پیدا کنه، شنگولی داره واسه خودش.

 

به این نتیجه رسیدم که :

براش یه نامه بنویسم

از تکلیفی که به دوش آدم هاست

+

از کارهایی که میتونه توی زندگیش انجام بده

+

در آخر هم بهش بگم که بعضی کارها و برنامه ها فقط در قالب یک نظام الهی قابل انجامه

که الحمدلله ما الان میتونیم تا حدی که خیلی هم زیاد نیست، به اونها بپردازیم

 

 

فقط امیدوارم هنگ نکنهخسته کننده




تاریخ : یکشنبه 89/12/1 | 6:15 عصر | نویسنده : س.ش | نظر
.: Weblog Themes By VatanSkin :.