شب 22 بهمنِ یوم الله
به محمد امین(داداش کوچیکم) گفته بودم که شب میایم بالا که باهم بگیم: الله اکبر/خامنه ای رهبر
حدودا 5 دقیقه به 9 بود که تازه رسیدیم آخرای صیّاد!
-گاهی به نظرم داشتن یک فکر خوب اهمیتش از پذیرفته شدنِ اون فکره توسط همسر آدم و اجرایی شدنش کمتره-
-خدا همسر ما رو واسه خودش نگه داره و ایمانش رو هر لحظه افزون-
گفتم:
میشه اگر نرسیدیم به خونه مامان اینا.....تکبیرمون رو توو راه بگیم؟!!!!!
مِن منِی کرد و ساعت 9 شد.
صدای رادیو رو که نوای الله اکبر گفتنش آغاز شده بود رو تا آخر زیاد کرد.....
دستم رو به علامت پیروزی از پنجره بیرون بردم.
و یک صدا با هم فریاد زدیم الله اکبر الله اکبر الله اکبر
اتوبان صدر- میدان نوبنیاد- خ شهیدی که نامش در یادم نیست- خ شهید عابدینی- میدان اختیاریه-... خ تسلیمی و درِ خونه مامان!
و دیگر خیابان های تهران صدای ما رو در همراهی انقلاب اسلامی...انقلاب رسول الله.... انقلاب حضرت حجّت... در خود جاودانه کرد.
خانمی تک و تنها در مقابل منزلش تکبیر می گفت...
پدری با پسرش در کنار خیابان راه می رفتند و تکبیر می گفتند...
و محمد امین بود که با صدای رسایش می گفت: الله اکبر/خامنه ای رهبر
خدایا از ما قبول کن...و ما را در به ظهور رساندن آرمان های الهی
و تشکیل حکومت جهانی دینی،
و به عرصه ظهور رساندنِ این تفکر یاری نما که:
آخرت خواهی و تلاش برای آن، دنیا را بنده ی انسان می کند
که امیر مومنان فرموده اند:
علیکَ بلآخره...تاتُک الدنیا صاغِره
(غررالحکم)