سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز صبح در یک نظر سنجی شرکت کردم.

سوالش این بود:

دوست دارید به کدام یک از زیارات زیر مشرف شوید؟

کربلا

نجف

کاظمین

سامرا

مشهد

مکه

مدینه

قم

جمکران

...................

من مهر امسال به زیارت ائمه عراق مشرف شده بود!

که هوایش هنوز با من است.

مخصوصا صدای حرم اباعبدلله.

بگذریم...بعد از سفر هر کسی می پرسید کجا چطور بود؟

بی اختیار هوای سامرا می آمد به روح و روانم..و می گفتم:

غربت امام حسن عسکری...

آخر! ما که عصر 4شنبه رفتیم سامرا، من اولش هواسم نبود که اونجا رو خراب کردن! یکدفعه که رفیتم و حرم رو دیدم...

زدم زیر هِق هِق گریه! طوری که دست خودم نبود(من خیلی کم این مدلی می شم!)

و چون دیر تر از اهمه کاروانها هم رسیده بودیم، اونجا فقط ما بودیم.

ما بودیم و غروب خورشید و یک حرم خرابه با بزرگوارانی که هستی به وجود آنها آباد است.

تازه این اولش بود، وقتی که رفتیم داخل، انگار دنیا روو سرم خراب شده بود!

باورم نمی شد.

تووی ذهنم برای حضرت امام حسن عسکری و امام هادی که جانم فدایشان،  نرجس خاتون، حکیمه خاتون بارگاهی بود و با چه مواجه شدم؟؟؟؟؟؟

با یک تخته ای که با پارچه ی مخملی سبز، به صورت مستطیل پوشیده شده بود!

همین که از حال نرفتم خودش کلی بود!

الان هم که دارم ذکر مصیبت می کنم هوام بارونیه!

.

به هر حال...

من هم بی اختیار سامرا رو انتخاب کردم.

.

و این اتفاق بدون هماهنگی قبلی مطابق شد با شب شهادتشون.

.

.

ای امامم:

شهادت می دهم که:

برای ما شیعیان مهم است که شما بارگاهی از بهترین ها داشته باشید اما، به یک مطلبی اعتراف می کنم.

برای شما چه فرق می کند؟؟

مهم این است که رسالتی را که شما مهم بود و نسلتان و ذریه تان در این راه فدا شدند، ادامه پیدا کند.

.

واقعا چه فرقی میکند؟

گنبد امام حسین از طلا، گنبد امام رضا از طلا، ...

گنبد ائمه بقیع...

گنبد ائمه سامرا...

گنبد ائمه کاظمین...

گنبد امیر المومنین...

ما چه می کنیم برایشان؟؟؟؟؟

 

یا حق!

 




تاریخ : جمعه 89/11/22 | 10:2 عصر | نویسنده : س.ش | نظر

شب 22 بهمنِ یوم الله

به محمد امین(داداش کوچیکم) گفته بودم که شب میایم بالا که باهم بگیم: الله اکبر/خامنه ای رهبر

حدودا 5 دقیقه به 9 بود که تازه رسیدیم آخرای صیّاد!

-گاهی به نظرم داشتن یک فکر خوب اهمیتش از پذیرفته شدنِ اون فکره توسط همسر آدم و اجرایی شدنش کمتره-

-خدا همسر ما رو واسه خودش نگه داره و ایمانش رو هر لحظه افزون-

گفتم:

میشه اگر نرسیدیم به خونه مامان اینا.....تکبیرمون رو توو راه بگیم؟!!!!!

مِن منِی کرد و ساعت 9 شد.

صدای رادیو رو که نوای الله اکبر گفتنش آغاز شده بود رو تا آخر زیاد کرد.....

دستم رو به علامت پیروزی از پنجره بیرون بردم.

و یک صدا با هم فریاد زدیم الله اکبر  الله اکبر الله اکبر

اتوبان صدر- میدان نوبنیاد- خ شهیدی که نامش در یادم نیست- خ شهید عابدینی- میدان اختیاریه-... خ تسلیمی و درِ خونه مامان!

  و دیگر خیابان های تهران صدای ما رو در همراهی انقلاب اسلامی...انقلاب رسول الله.... انقلاب حضرت حجّت... در خود جاودانه کرد.

خانمی تک و تنها در مقابل منزلش تکبیر می گفت...

پدری با پسرش در کنار خیابان راه می رفتند و تکبیر می گفتند...

و محمد امین بود که با صدای رسایش می گفت: الله اکبر/خامنه ای رهبر

خدایا از ما قبول کن...و ما را در به ظهور رساندن آرمان های الهی

و تشکیل حکومت جهانی دینی،

و به عرصه ظهور رساندنِ این تفکر یاری نما که:

آخرت خواهی و تلاش برای آن، دنیا را بنده ی انسان می کند

که امیر مومنان فرموده اند:


علیکَ بلآخره...تاتُک الدنیا صاغِره

(غررالحکم)

 





تاریخ : جمعه 89/11/22 | 7:34 صبح | نویسنده : س.ش | نظر

سلام

امروز 15 بهمن بود و آخرین روز از ماه صفر!

نماز جمعه این هفته را به امامت ولی امر مسلمین جهان، اقامه  کردیم. که انشاءالله قبولیش را در ادامه قیام مردم مصر، تونس، و روشنگری های در عالم می بینیم.

شاید عمره مان که قرار است اردیبهشت باشد کنسل شود، آخر تاکنون عربستان ترسو، از دادن ویزا به زائرین ایرانی خودداری کرده است!

نمی داند که قلوب انقلابیون به هم وابسته و متصل است...لازم نیست جسم هایشان جایی باشد...همین که یک فکر خیر، در یک نقطه ای از عالم رشد کند(انقلاب اسلامی) ثمراتش مانند موج های مغناطیسی همه هستی را در بر می گیرد...

به همین راحتی!

این قانون هستی است.

آنهایی هم که همچنان در حال بیانیه دادن و متهم کردن مسئولین انقلاب به دیکتاتور مآبی و .. هستند نیز می گویم، اگر بنا بر دیکتاتوری بود، شما و عمّالتان، راست راست به راحتی در حال نفس کشیدن نبودید!!!

و آنقدر هم بی اهمیت بودید که حتی ثانیه ای از نماز جمعه ی پور شور امروز به نظراتِ باطلتان اختصاص پیدا نکرد.

 

به نظر من، به آغوش اسلام باز گردید!!!

ذلکم خیرٌ لکُم

بله

 




تاریخ : جمعه 89/11/15 | 8:10 عصر | نویسنده : س.ش | نظر

جمعه 8 بهمن 4 و نیم عصر

توفیق یعنی اینکه آدم در کار خوب دست داشته باشه. به عبارتی همین که فردی بتونه کار خیری رو انجام بده یعنی دارای توفیقه.

یک سری از کارها هم هست که توفیق رو زیاد می کنند

به امورات زندگی برکت می دن.

انگاری که رزق آدم بیشتر میشه.

مثل نماز شب...یا بیداری بین الطلوعین....یا دعا کردن...یا صدقه دادن.... یا کمک به والدین... یا خوشرویی....یا خیلی از کارهای دیگه.(در روایات اهل بیت زیاد در مورد این قضیه وارد شده)

.

این چند روزه توفیقات جالبی نصیب ما شده

اون از چهارشنبه که در موردش شرح دادم. اینم از دیروز که به اصرار مامان مجبور شدم کارا رو رها کنم و به یک مهمانیِ دوره ای خانوم های تقریبا در رده سنی با میانگین 40 برم.

مثل اینکه دوره شون از یک سفر کیش شروع شده بود.

جمعی بسیار بسیار صمیمی بودن. نمیدونم اینها فقط یک ماه در میان هم رو میبینن یا اینکه مثلا اگر مشکلی برا هر کدومشون پیش بیاد هم در جریان هم دیگه قرار می گیرن.

فکر می کنم تقریبا همه از وضع مالی خوبی برخوردار بودند.

به نظر می رسید که هدفشون ایجاد نشاط و تقویت روحیه ی همه بود. و این براشون کافی بود. و از اونجایی که هر عملی که از انسان به بروز می رسه ناشی از یک علمی ست که در او ایجاد شده، به همین نسبت واسه شادی جمع از هر کلامی و هر گفتگویی استفاده می کردن.

کلا: مبدأ میل آدم ها دست خودشونه. اینی که هر کسی با چه چیزی ناراحت یا خوش حال بشه دست خودشه. یک جور خودتعریفی داره. یعنی یکی برای خودش تعریف کرده(دانسته یا ندانسته) که من با فلان کار شارژ می شم، غصه هام یادم میره، یا ... این قانون در مسائل خانوادگی و مشاجره های زوجین خیلی خودش رو نشون میده. وقتی همسری از هدیه تولد نخریدن همسرش ناراحت میشه، معنیش میتونه این باشه که برای خودش تعریف کرده:

هدیه خریدن و بخاطر داتشن روز تولد یا سالگرد ازدواج = احترام گذاشتن، اهمیت دادن، دوست داشتن

                                            خب عدم انجام این کار مشه= بی احترامی، بی اهمیتی و دوست ناداری!

اینجا اگر بخوای مشکل این خانواده را حل کنی ... خب باید یک بازتعریفی صورت بدی. بعد همه چیز درست میشه.

خیلی مهمه انسان بدونه که مبدأ میل هاش خودشه.

اختیار داره که به هر چی که بخواد اُنس بگیره.

اصلا یه چیزی یادم اومد:

انسان، اُنس می گیرد

با چه؟

با هر آنچه که با آن دم خور شود.

او با جه دم خور میشود؟

با هر آنچه بدان میل داشته باشد.

انسان با هر آنچه با آن دم خور باشد میل پیدا می کند.

پس انسان با هر آنجه که بخواهد می تواند اُنس گیرد

انسان دارای فکر و عمل است

هر فکر و عملی دارای مبنایی جهت تحقق است

مبنای فکر و عمل انسان چیست؟

هر آنچه انسان با آن اُنس بگیرد و بدان میل دارد و همراه در یاد او و همراه او باشد.

آنچه همواره همراه انسان است معیار و مبنای اوست

پس انسان مینایش همان است کهبدان میل دارد و با آن اُنس گرفته است.

مگر نه اینکه بناست انسان با هر آنچه بخواهد انس گیرد

پس ما جگونه به «اویی» که میخواهیم اُنس گیریم

این شعر، همراه دلتنگی های همیشگی منه:

دل از من بردی ای دلبر به من آهسته آهسته

جدا کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته

چو عشقت در دلم جا کرد و شهد دل گرفت از من

مرا نابود کرد از بود من آهسته آهسته

کِشی جان را به نزد خود زِ تابی کفکنی در دل

بسان آنکه می تابد دَبین آهسته آهسته

زبس گشتم خیال تو، تو گشتم پای تا سر من

تو آمد رفته رفته، رفت من؛ آهسته آهسته ...

از یه مهمونی و خاطره هاش به کجاها رفتیم.

تصویر خوبی از آدم های تووش دارم.

شهلا.....با اون جاده ی بی انتهای میانِ شالیزار. و مسئولیت پذیری، احترام گذاشتن به دیگران و مهم بودن اونها. تازه از خانه خدا آمده بودند. به نظرم باید با آنچه که در سفرشان به ذهنشان رسیده تا آخر عمرشان عمل کنند.

سوده.....آرامش روان، اراده، امن بود و پر طمانینه

آیدا....همراه، و همین امر باعث میشد که ارتباط گیریش سریع بشه، پر از حسّ، و به نظرم قدری حساس از اونایی که عصبانی که میشن قرمز  میشن و با ناراحتی داد میزنن وشاید گریه، صدای خوبی هم داشت

صدیقه...به نظرم باید از یه چیزایی کنده بشن. تا اوج پیدا کنند. روحیه جذب کردن و تاثیرگذاری بالایی داشتن

کشور....مادر آیدا، گرم گرم گرم، خاکی، خاکی خاکی، انقدر خودش بی شیله پیله بود بقیه رو هم همینطوری میدید. یک آبادانی اصیل!

خانواده میزبان(یاسین و عروس مهربانشون با یک پسر جیگرِ ناز) ... خانواده گرمی بودن  مقید. و با روابط درون خانوادگی خوب!

عروسشون اجتماعی، روابط عمومی بالا، که توی رادیو و موسسه فرهنگی خیبر و احتمالا خیلی جاهای دیگه فعالیت می کرد.

.....

.

با تمام اوصافی که گفتم.....از صمیم قلب از این به بعد وارد لیست دعایی خودم میشن و همیشه به یادشون هستم. شاد باشن و عمیق و ...

 

به اُمید دیدارشان هنگامه ی جان فشانی در رکاب حضرت حجّت(ع)



 




تاریخ : شنبه 89/11/9 | 10:42 صبح | نویسنده : س.ش | نظر

سلام

به همه عالم و به خودم

یک راست میرم سر اصل مطلب:

به جرات می تونم بگم که از تمامی مقاطع زندگیم کودکی/مهد/دبستان/راهنمایی/دبیرستان/دانشگاه و .... یک سری خاطراتی یادم هست که هیچ کدومش برام ناخوشایند نیست!

حتی بدترین هاش...و حتی اونایی که بیشترین ضرر را برایم داشتن ...یا بیشترین حسّ مشمئز کننده!

در کل همه اونها باعث شد تا دید جامعی نسبت به اطرافم پیدا کنم و مقداری عمیق تر بتونم دیگران رو وارسی کنم. و خودم رو در موقعیتهای اونا قرار بدم.

می تونم به راحتی بگم که من جای تک تکِ آدمایی که می بینم زندگی می کنم.

اگر حساب کنم که ادم با رمان خودن خودش را جای 2/3 نفر در داستان میگذاره و باهاشون زندگی می کنه، من تقریبا هر روز حد اقل 3 تا رمان رو می خونم و باشون زندگی می کنم.

خیلی این سبک زندگی رو می پسندم.

یاعلی




تاریخ : سه شنبه 89/11/5 | 7:55 صبح | نویسنده : س.ش | نظر
       

.: Weblog Themes By VatanSkin :.